پروانلغتنامه دهخداپروان . [ پ َرْ ] (اِ) چرخ ابریشم تابی بود که ابریشم را بدان ازپیله برآورند و آن چرخ را بپای گردانند. (برهان ).
پروانلغتنامه دهخداپروان . [ پ َرْ ] (اِخ ) نام شهری نزدیک غزنه . (لغت نامه ٔ اسدی ). و معرب آن فروان است . بین غزنه و بامیان و قریب به سرچشمه ٔ رودخانه لوکر در یک فرسخی این محل ب
پروانچیلغتنامه دهخداپروانچی . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خزانه دار : شاه دشمن گداز دوست نوازآن جهانگیر کو جهاندار است بش یوزآلتون بمن نمود انعام لطف سلطان به بنده بسیار است سیصد
پروانشلغتنامه دهخداپروانش . [ پ ِرْ ] (فرانسوی ، اِ) گلی است از تیره ٔ زیتونی که عرب آنرا قضاب گوید با گلهای سرخ و نیز آبی و گاهی سفید.
پروانکلغتنامه دهخداپروانک . [ پ َرْ ن َ ] (اِ) سیاه گوش . برید. قره قولاخ . تفه . عناق الارض . غنجل . پروانه . || پیشرو لشکر. || حشره که گویند عاشق چراغ است و بعربی فراش گویند. رج
پروانیلغتنامه دهخداپروانی . [ پ َرْ ] (اِ) نام فنی از کُشتی و آن گرد حریف گشته پایش ناگهان برداشتن و از جا ربودن است . (از بهار عجم و چهارشربت به نقل غیاث اللغات ).
پروانچیلغتنامه دهخداپروانچی . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خزانه دار : شاه دشمن گداز دوست نوازآن جهانگیر کو جهاندار است بش یوزآلتون بمن نمود انعام لطف سلطان به بنده بسیار است سیصد
پروانشلغتنامه دهخداپروانش . [ پ ِرْ ] (فرانسوی ، اِ) گلی است از تیره ٔ زیتونی که عرب آنرا قضاب گوید با گلهای سرخ و نیز آبی و گاهی سفید.
پروانکلغتنامه دهخداپروانک . [ پ َرْ ن َ ] (اِ) سیاه گوش . برید. قره قولاخ . تفه . عناق الارض . غنجل . پروانه . || پیشرو لشکر. || حشره که گویند عاشق چراغ است و بعربی فراش گویند. رج
پروانیلغتنامه دهخداپروانی . [ پ َرْ ] (اِ) نام فنی از کُشتی و آن گرد حریف گشته پایش ناگهان برداشتن و از جا ربودن است . (از بهار عجم و چهارشربت به نقل غیاث اللغات ).