پرهوسلغتنامه دهخداپرهوس . [ پ ُ هََ وَ ] (ص مرکب ) کسی که نفس وی بسیار خواهشهای سبک و بیجا دارد. دارای آرزوی بسیار. بوالهوس . بلهوس . مقابل کم هوس : شور شراب عشق تو آن نفسم رودز سرکاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو.حافظ.
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
بازکاربردreuse processواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه فعالیت انسان که به استفادة مجدد از دستساختهها، پیشاز ورود به بافتمان باستانشناختی، منجر شود
پیرهوسلغتنامه دهخداپیرهوس . (اِخ ) نام دیگر او ن ِاُپت ُلِم پسر اخیلس و دِای دامی . پس از تسخیر تروا آندرُ ماک بیوه ٔ هِکتر را که اسیر گرفته بودبزنی کرد و چون بیونان بازگشت پادشاهی اپیر را اساس نهاد (از اساطیر یونانی ). نیز رجوع به پیروس شود.
پیرهوسلغتنامه دهخداپیرهوس . (اِخ ) پادشاه اپیر. مولد حدود 318 ق .م . وی بعلت جنگهائی که باروم کرد مشهورست اما او برخلاف نصایح عاقلانه ٔ وزیر مشاور خردمند خود موسوم به سیبیاس لشکری به ایطالیا بحرب روم فرستاد و در دو میدان هراکله و آسکولوم (<span class="hl" dir="