بلهوسلغتنامه دهخدابلهوس . [ ب ُ هََ وَ ] (ص مرکب ) صاحب هوسهای گوناگون . دارای هوس های نو در زمانهای مختلف . متلون . دمدمی . (یادداشت مرحوم دهخدا).بوالهوس . و رجوع به بُل و بواله
بلهوسیلغتنامه دهخدابلهوسی . [ ب ُ هََ وَ ] (حامص مرکب ) بلهوس بودن . سبک رایی و گذارش وقت به آرزو و هوس بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلهوس و بُل شود.- بلهوسی داشتن ؛ آرزو و ه
بلوسلغتنامه دهخدابلوس . [ ب َ ] (اِ) فریب و خدعه . (برهان ). به چرب زبانی کسی را فریفتن . (شرفنامه ٔ منیری ). || فروتنی . (برهان ). فروتنی کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). || (ص ) شخص
بلوسلغتنامه دهخدابلوس . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مشکین باختری ، بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. سکنه ٔ آن 163 تن .آب آن از رودخانه ٔ محلی موسوم به آب سیلاب و محصول آن غلات و حب
بلهوسیلغتنامه دهخدابلهوسی . [ ب ُ هََ وَ ] (حامص مرکب ) بلهوس بودن . سبک رایی و گذارش وقت به آرزو و هوس بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلهوس و بُل شود.- بلهوسی داشتن ؛ آرزو و ه