پرهنرلغتنامه دهخداپرهنر. [ پ ُ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) پرفضیلت . پرفضل . کثیرالفضل . صاحب فضیلت بسیار. صاحب صنایع : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر و آزاده بود. رودکی (از سندبادنامه ).ستودش فراوان و کرد آفرین بر آن پرهنر پهلو
راونیرلغتنامه دهخداراونیر. [ وَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء ارغیان کبیره در نیشابور. (از معجم البلدان ).
خوب گوشتلغتنامه دهخداخوب گوشت . (ص مرکب ) لطیف گوشت : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر آزاده بودشد بگرمابه درون یک روز غوشت بود فربی و کلان و خوبگوشت .رودکی .
باگهرلغتنامه دهخداباگهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) (از: با + گهر) نجیب . اصیل . شریف . باگوهر. گوهری . نژاده : جوان ارچه دانا بود باگهرابی آزمایش نگیرد هنر. فردوسی .یکی باگهر بود نامش تورگ به هندوستان پهلوانی بزرگ . <p class="au
نکوادالغتنامه دهخدانکوادا. [ ن ِ اَ ] (ص مرکب ) آنکه بیانی نیکو دارد. (فرهنگ فارسی معین ) : آخر ز برای او نگه داراین پرهنر نکوادا را.انوری .|| خوش حرکات .