پرهاملغتنامه دهخداپرهام . [ پ َ ] (اِخ ) نامی است پارسی باستانی (کذا) و معرب آن براهیم است . (برهان قاطع).
پرهامواژهنامه آزادطبیعت/ الهه تقدیر کننده طبیعت نامی است باستانی برای پسران ، پرهام یعنی طبیعت ، آنچه که خداوند آفریده و از تاثیر انسان مصون مانده است. پرهام دربر گیرنده آنچه در
پرآمد و شدلغتنامه دهخداپرآمد و شد. [ پ ُ م َ دُ ش ُ ] (ص مرکب ) که آمدن و شدن مردم آنجا بسیار باشد. که اختلاف مردمان آنجای متواتر باشد.
پرامیدلغتنامه دهخداپرامید. [ پ ُ اُ / پ ُ اُم ْ می ](ص مرکب ) که امید بسیار دارد. امیدوار : چو بیدار گشتم شدم پرامیداز آن تاج رخشان و باز سپید. فردوسی .بپوشید پس جامه ٔ نو سپیدنیا
پراهاملغتنامه دهخداپراهام . [ پ َ ] (اِخ ) براهام . نامی است پارسی باستانی و معرب آن ابراهیم است و نام جهودی بود در نهایت سامان و تجمل در زمان بهرام گور و بهرام ، سامان او را تمام
پرغامسلغتنامه دهخداپرغامس . [ پ ِ م ُ ] (اِخ ) پرگام . پرگاما . پرغامه . برغمه (موضع عروسی ). پرغه . شهری قدیم به آسیای صغیر واقع بر ساحل رود کائیک که اکنون پرغاما گویند و آن بمائ
پرکاملغتنامه دهخداپرکام . [ پ ُ ] (اِ) زهدان . بچه دان . (برهان ). بوکان . (جهانگیری ). بوکام . (رشیدی ). و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: بخاطر میرسد که این لفظ بوکام به بای موحده و واو
پر همالغتنامه دهخداپر هما. [ پ َرْ رَ / رِ هَُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کلغی که از پرهای بعضی مرغان سازند اتاقه یا اتاغه نیز گویند. (غیاث اللغات ). قدما چون سایه ٔ هما را میمون
پرآمد و شدلغتنامه دهخداپرآمد و شد. [ پ ُ م َ دُ ش ُ ] (ص مرکب ) که آمدن و شدن مردم آنجا بسیار باشد. که اختلاف مردمان آنجای متواتر باشد.
پرامیدلغتنامه دهخداپرامید. [ پ ُ اُ / پ ُ اُم ْ می ](ص مرکب ) که امید بسیار دارد. امیدوار : چو بیدار گشتم شدم پرامیداز آن تاج رخشان و باز سپید. فردوسی .بپوشید پس جامه ٔ نو سپیدنیا