پرنیاواژهنامه آزادنوعي پارچه از جنس اطلس ، مانند پر سبك پرده نقاشی - حریر - دیبای منقش اصل و نسب دار؛ اصیل. زیبا. اصیل. گرانبها.
پرنیازلغتنامه دهخداپرنیاز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) سخت محتاج . بسیار نیازمند : شد از رنج و تنگی جهان پرنیازبرآمد بر این روزگاری دراز.فردوسی .
پرنیان برلغتنامه دهخداپرنیان بر. [ پ َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بری نرم و لطیف دارد : پری خواندم او را وز آنروی خواندم که روی پری داشت آن پرنیان بر. فرخی .ز ساقیان پریروی پرنیان بر گیرمی
پرنیانخویلغتنامه دهخداپرنیانخوی . [ پ َ ] (ص مرکب ) خوش خوی . نرم خوی . و صاحب برهان گوید کنایه از خوشدل و نرم دل و خوشحال و خوشخوی و نرم خوی و صاحبدل باشد. (برهان قاطع).
پرنیانیلغتنامه دهخداپرنیانی . [ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پرنیان . از پرنیان . دارای پرنیان : هوا شد ز بس پرنیانی درفش چو بازار چین زرد و سرخ و بنفش . فردوسی .ز بس نیزه و پرنیانی در
پرنیازلغتنامه دهخداپرنیاز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) سخت محتاج . بسیار نیازمند : شد از رنج و تنگی جهان پرنیازبرآمد بر این روزگاری دراز.فردوسی .
پرنیان برلغتنامه دهخداپرنیان بر. [ پ َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بری نرم و لطیف دارد : پری خواندم او را وز آنروی خواندم که روی پری داشت آن پرنیان بر. فرخی .ز ساقیان پریروی پرنیان بر گیرمی
پرنیانخویلغتنامه دهخداپرنیانخوی . [ پ َ ] (ص مرکب ) خوش خوی . نرم خوی . و صاحب برهان گوید کنایه از خوشدل و نرم دل و خوشحال و خوشخوی و نرم خوی و صاحبدل باشد. (برهان قاطع).
پرنیانیلغتنامه دهخداپرنیانی . [ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پرنیان . از پرنیان . دارای پرنیان : هوا شد ز بس پرنیانی درفش چو بازار چین زرد و سرخ و بنفش . فردوسی .ز بس نیزه و پرنیانی در