پرروشنانلغتنامه دهخداپرروشنان . [ پ َ ش َن ْ نا ] (ص ) مصحف ویرویشنیکان . مؤمنان . رجوع به بَررَوِشنان و پرپروشان شود.
پرجوشلغتنامه دهخداپرجوش . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پر از جوش . بسیارجوش . که غلیان بسیار دارد : زمین دید یکسر همه ساده ریگ بر و بوم او همچو پرجوش دیگ . اسدی .- برنج پرجوش ؛ برنجی که جو
مرضفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبیماری؛ ناخوشی. مرض قند: (پزشکی) بیماری حاصل از کم شدن ترشح انسولین از لوزالمعده که منجر به افزایش قند خون و دفع آن از طریق ادرار میشود و پرخوری، پرنوشی، و افز
نوشینلغتنامه دهخدانوشین . (ص نسبی ) منسوب به نوش که به معنی شهد باشد. (غیاث اللغات ). شیرین . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). آلوده به نوش . از نوش . (یادداشت مؤلف ). پرنوش . پر از
جهانگیریلغتنامه دهخداجهانگیری .[ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز است . این دهستان در شمال بخش مسجدسلیمان واقع گردیده و یکی از شعب رودخانه ٔ کارون از و
حبذالغتنامه دهخداحبذا. [ ح َب ْ ب َ ] (ع صوت ) بینی ! زهی ! نیکا! خوشا. (مهذب الاسماء). چه خوب است . چقدر محبوب است . و صاحب غیاث اللغة حبذا را، خوب است و بهتر است معنی کرده است
شکرخندهلغتنامه دهخداشکرخنده . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شکرخند. (ناظم الاطباء). به معنی شکرخند است که تبسم باشد. (برهان ). تبسم دلپسند را گویند. (انجمن آرا).