پرنورلغتنامه دهخداپرنور. [ پ ُ ] (ص مرکب ) صاحب فروغ بسیار : همی تابد شعاع داد از آن پرنور پیشانی .لوکری .
پرنوفلغتنامه دهخداپرنوف . [ پ ِ نُف ْ ] (اِخ ) قصبه ای در لیونی روس به ساحل بحر بالتیک در مصب رودی به همین نام . دارای 12000 تن سکنه و آن را قلعه ای است و تجارت بحری دارد.
پرنونلغتنامه دهخداپرنون .[ پ َ ] (اِ) دیبای منقش . پرنو. پرنیان : نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینانپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون . رودکی (از شعوری ) (جهانگیری ).شمشاد
پرنونلغتنامه دهخداپرنون .[ پ َ ] (اِ) دیبای منقش . پرنو. پرنیان : نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینانپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون . رودکی (از شعوری ) (جهانگیری ).شمشاد
پرنورلغتنامه دهخداپرنور. [ پ ُ ] (ص مرکب ) صاحب فروغ بسیار : همی تابد شعاع داد از آن پرنور پیشانی .لوکری .
پرنوفلغتنامه دهخداپرنوف . [ پ ِ نُف ْ ] (اِخ ) قصبه ای در لیونی روس به ساحل بحر بالتیک در مصب رودی به همین نام . دارای 12000 تن سکنه و آن را قلعه ای است و تجارت بحری دارد.