پرندوارلغتنامه دهخداپرندوار. [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) شب روز گذشته باشد که پریشب است و آنرا بعربی بارحةالاولی خوانند. پَرندوش . (برهان ). پریشب . (رشیدی ). و رجوع به پرندوش ش
پرندوشلغتنامه دهخداپرندوش . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش میگویند و بعربی بارحةالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چ
پرندوشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. شب گذشته.۲. پریشب: ◻︎ صبحدم بود که میشد به وثاق / چون پرندوش نه بیهُش نه بهوش (انوری: ۸۶۴)، ◻︎ گویدت همی گرچه دراز است تو را عمر / بگذشته شمر یکسره چون دوش
پرندآورلغتنامه دهخداپرندآور. [ پ َ رَ وَ ] (ص مرکب ) شمشیر جوهردار. (رشیدی ). تیغ گوهردار. (اسدی ). گوهردار (شمشیر و مانند آن ). تیغ گهردار. (صحاح الفرس ). تیغ و شمشیرجوهردار. (بره
پرندآورفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جوهردار (شمشیر).۲. (اسم) شمشیر جوهردار: ◻︎ یکی باره و گبر و برگستوان / پرندآور و جامهٴ هندوان (فردوسی: ۵/۴۲)، ◻︎ دلیران که بودند و گندآوران / کشیدند یکسر پرن
برندآورلغتنامه دهخدابرندآور. [ ب َ رَ وَ ] (اِ مرکب ) شمشیر تیز. (از آنندراج ). شمشیر درخشان و تابان . (ناظم الاطباء). پرندآور. و رجوع به پرندآور شود.
خونریزلغتنامه دهخداخونریز. (نف مرکب ) ریزنده ٔ خون . (آنندراج ). سفاک . قتال . آدم کش .(ناظم الاطباء). سفاح . (یادداشت مؤلف ) : شهنشاه خودکام خونریز مرداز آن آگهی گشت رخسار زرد.
روهنیلغتنامه دهخداروهنی . [ هَِ ] (اِ) آهن و پولاد جوهردار و آنچه از آن سازند. (برهان ) (آنندراج ). آهن گوهردار. (فرهنگ سروری ) (فرهنگ اوبهی ) (از لغت فرس اسدی ): این بیت (بیت فر
زهرخوردلغتنامه دهخدازهرخورد. [ زَخوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مسموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زهرخورده . به زهر آغشته شده : شد آنگه برش رازگوینده تنگ نهان دشنه ٔ زهرخورده بچنگ ..
آبگونلغتنامه دهخداآبگون . (ص مرکب ) برنگ آب . آبی . کبود. ازرق : ببارید و زهم بگسست و گردان گشت بر گردون [ ابر ]چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا. فرخی .الا تا که روشن ستاره ست هر
اریمازسلغتنامه دهخدااریمازس . [ اَ زِ ] (اِخ ) آریمازِس (هرمز، اهورامزدا). نام سرداری سغدی که با سی هزار سپاهی در جاهای سخت کوهی (در سغد) نشسته و منتظر جنگ با اسکندر بود و آذوقه ٔ
آورلغتنامه دهخداآور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گفتا به نام خدای
بریدنلغتنامه دهخدابریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترا
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
پاندوانلغتنامه دهخداپاندوان . [ دُ ] (ص نسبی ) پندُوان . منسوب به پاندو یکی از خاندانهای قدیم پادشاهی هند. رجوع به مجمل التواریخ والقصص صص 108، 110 تا 116 و کتاب الجماهر ص 37 شود.
پرخدوئیلغتنامه دهخداپرخدوئی . [ پ ُ خ َ ] (حامص مرکب ) زشت خوئی . خیره روئی . خربطی . و رجوع به خدو شود.
پرخوارگیلغتنامه دهخداپرخوارگی . [ پ ُ خوا / خا رَ / رِ ](حامص مرکب ) شکمخوارگی . شکم پرستی . اَکولی . پرخوری . پرخواری . شِکموئی . شکم گندگی . گران خواری . گلوبندگی .