چرندهلغتنامه دهخداچرنده . [ چ َ رَ دَ / دِ ] (نف )حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده . (ناظم الاطباء). حیوان گیاه خور. (فرهنگ نظام ). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام . سائِم . سَوام . (منتهی الارب ). ج ، چرندگان <span class="
رندهلغتنامه دهخدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. (آنندراج ). مِنْحات . (دهار). مِنْحَت <span cla
رندةلغتنامه دهخدارندة. [ رُ دَ ] (اِخ ) پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تاکُرُنّا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است . و السلفی گوید: ابوالحسن سقی بن خلف بن سلیمان الاسدی الرندی گوید که رندة قلعه ای است بین اشبیلیه و مالقه . (از معجم البلدان ). شهری است در
پرندهلغتنامه دهخداپرنده . [ پ َرَ / رْ رَ دَ / دِ ] (نف ) طَیر. طائر. طائره . مُرغ . مقابل چرنده : و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزد و خشک میشود و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده .
پرندهفرهنگ فارسی عمید١. پروازکننده.٢. (اسم) هر جانوری که در هوا پرواز کند.۳. هر جانوری از خانوادۀ پرندگان.
کال پرندهلغتنامه دهخداکال پرنده . [ پ َ رَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان دره گز و 40هزارگزی جنوب خاوری کبودگنبد واقع است . کوهستانی و معتدل و تعداد سکنه ٔآن 47 تن است . آبش از قنات تأمین میشود، محصول آن عب
لقمان پرندهلغتنامه دهخدالقمان پرنده . [ ل ُ ن ِ پ َ رَ دَ / دِ ] (اِخ ) (شیخ ...) عتیق الرحمان از مشایخ بزرگان و مزار وی به شهر هرات است . رجوع به رجال حبیب السیر ص 152 و 175 شود.
پرندهلغتنامه دهخداپرنده . [ پ َرَ / رْ رَ دَ / دِ ] (نف ) طَیر. طائر. طائره . مُرغ . مقابل چرنده : و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزد و خشک میشود و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده .