پرنالغتنامه دهخداپرنا. [ پ َ ] (اِ) دیبای منقش لطیف و نازک را گویند. (برهان ). دیبای منقش در غایت لطافت و نزاکت . پرنو. پرنون . پرنیا. (رشیدی ). پرنیان . نوعی از دیبای منقش بود
پرنازلغتنامه دهخداپرناز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرنخوت . پربطر. پرفیریدگی : لشکر دشمن او مویه گر و لشکر اولب پر از خنده و دلها همه پرناز و بطر.فرخی .
پرنالهلغتنامه دهخداپرناله . [ پ ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) پراَنین : زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله . رودکی .همی کوه پرناله و پرخروش همی سنگ خارا
پرنامبوکلغتنامه دهخداپرنامبوک . [ پ ِ ] (اِخ ) ناحیه ای در برزیل ، ازسمت مشرق به اقیانوس اطلس و از سمت شمال به پاراهی با، ریوگراندونرت ، سه آرا و از سمت مغرب به پیوهی و ازسمت جنوب ب
پرنازلغتنامه دهخداپرناز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرنخوت . پربطر. پرفیریدگی : لشکر دشمن او مویه گر و لشکر اولب پر از خنده و دلها همه پرناز و بطر.فرخی .
پرنالهلغتنامه دهخداپرناله . [ پ ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) پراَنین : زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله . رودکی .همی کوه پرناله و پرخروش همی سنگ خارا
پرنامبوکلغتنامه دهخداپرنامبوک . [ پ ِ ] (اِخ ) ناحیه ای در برزیل ، ازسمت مشرق به اقیانوس اطلس و از سمت شمال به پاراهی با، ریوگراندونرت ، سه آرا و از سمت مغرب به پیوهی و ازسمت جنوب ب