پرنلغتنامه دهخداپرن . [ پ َ رَ ] (اِ) دیبای منقش و لطیف . پرنیان : گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت گفتا یکی پرند سیاه و یکی پرن . فرخی .نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه
پرنلغتنامه دهخداپرن . [ پ َ رَ ] (اِخ ) پروین . ثُریّا. پَرو. و آن چند ستاره است یکجا جمع شده در کوهان ثور و بعربی ثریا خوانندش . (برهان ). پروه . (رشیدی ) : بخط و آن لب و دندا
پرندولغتنامه دهخداپرندو. [ پ َ رَ ] (ق مرکب ) شعوری گوید(ج 1 ص 245): ترخیم لفظ پرندوش است بمعنی پریشب .
پرندکلغتنامه دهخداپرندک . [ پ َ رَ دَ ] (اِ) پشته و کوه کوچک را گویند که در میان صحرا واقع شده باشد. (برهان ). پشته و کوه کوچک بود که در میان دشت باشد. (جهانگیری ). پشته و تل میا
پرندکلغتنامه دهخداپرندک . [ پ َ رَ دَ ] (اِخ ) نام ایستگاه شماره ٔ 6 راه آهن جنوب است که پیشتر رحیم آباد گفته میشد بمناسبت نزدیکترین قریه ٔ به آن پرندک نام نهاده شد. (فرهنگستان )
پرنالغتنامه دهخداپرنا. [ پ َ ] (اِ) دیبای منقش لطیف و نازک را گویند. (برهان ). دیبای منقش در غایت لطافت و نزاکت . پرنو. پرنون . پرنیا. (رشیدی ). پرنیان . نوعی از دیبای منقش بود
پرندلغتنامه دهخداپرند. [ پ َ رَ ] (اِ) جامه ٔ ابریشمین بی نقش و ساده . فرند. (رشیدی ). ابریشمینه ٔ سیاه بهترینش ختائی . حریر. حریر ساده . (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (برهان ) (غ