پرعقوبتلغتنامه دهخداپرعقوبت . [ پ ُ ع ُ ب َ ] (ص مرکب ) پرشکنجه . پرعذاب : چون گور کافران ز درون پرعقوبتند گرچه برون برنگ و نگاری مزینند.سنائی .
پرخردلغتنامه دهخداپرخرد. [ پ ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) پرعقل . پرشعور. سخت عاقل و داهی . مقابل کم خرَد : بموبد چنین گفت کای پرخردمرا و ترا روز هم بگذرد. فردوسی .تو پند من ای مادر پرخر
گاهلغتنامه دهخداگاه . (اِ) سریر. تخت آراسته ٔ پادشاهان را. (صحاح الفرس ). تخت پادشاهان . (جهانگیری ) کرسی . (مهذب الاسماء). اورنگ . صندلی . عرش : بهرام آنگهی که بخشم افتی بر گا
پرعقوبتلغتنامه دهخداپرعقوبت . [ پ ُ ع ُ ب َ ] (ص مرکب ) پرشکنجه . پرعذاب : چون گور کافران ز درون پرعقوبتند گرچه برون برنگ و نگاری مزینند.سنائی .