پرطاسلغتنامه دهخداپرطاس . [ پ ُ ] (اِ) جنسی از موئینه باشد همچو سنجاب و قاقم و بضم اول هم آمده است . (تتمه ٔ برهان ). جامه ای که از پوست روباه پرطاسی دوزند. نوعی از پوستین روباه
پرطاسلغتنامه دهخداپرطاس . [ پ ُ ] (اِخ ) نام ولایتی است ازحدود روس ... برطاس . و در قاموس نوشته : نام قومی است که رنگ موشان سرخ باشد. (غیاث اللغات ) : دگر گرگ پرطاس را نشکرم ز پر
پرداسلغتنامه دهخداپرداس . [ پ َ] (اِ مص ) بمعنی پرداختن باشد و بمعنی پائیدن یعنی ثبات داشتن و بسیار ماندن هم آمده است . (برهان ). برای این دعوی شاهدی نیست ، شاید مصحف و یا مجعول
پرطاقلغتنامه دهخداپرطاق . [ ] (اِ) قسمی جامه : مکن پرطاق والا را منقش که بنیادش نه بنیادیست محکم .نظام قاری .
پرطاقتلغتنامه دهخداپرطاقت . [ پ ُ ق َ ] (ص مرکب )پرتحمل . حمول . گرانجان . تاب آورنده . مقابل کم طاقت .
برطاسلغتنامه دهخدابرطاس . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) پرطاس . نام شهری است از ولایت ترکستان ، گویند روباه آنجا پوست خوب میدارد. (برهان ). یک قسمت از مملکت روس قدیم است . ناحیه ایست در ت
پرداسلغتنامه دهخداپرداس . [ پ َ] (اِ مص ) بمعنی پرداختن باشد و بمعنی پائیدن یعنی ثبات داشتن و بسیار ماندن هم آمده است . (برهان ). برای این دعوی شاهدی نیست ، شاید مصحف و یا مجعول
پرطاقلغتنامه دهخداپرطاق . [ ] (اِ) قسمی جامه : مکن پرطاق والا را منقش که بنیادش نه بنیادیست محکم .نظام قاری .
پرطاقتلغتنامه دهخداپرطاقت . [ پ ُ ق َ ] (ص مرکب )پرتحمل . حمول . گرانجان . تاب آورنده . مقابل کم طاقت .