پرش قدرتیpuissanceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مواد رشتۀ پرشبااسب که در آن از روی موانع مرتفع و پهن میپرند
پرشلغتنامه دهخداپرش . [ پ ِ ] (اِخ ) دربند پیرنه ٔ شرقی که جاده ٔ پرپین یان به اورگل از آن گذرد. و نام کنت نشین قدیم فرانسه متعلق به حکومت «من ». کرسی آن مُرتانْی و محل تربیت ا
پرشلغتنامه دهخداپرش . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی ماهی دارای پره های شنای خاردار، از خانواده ٔ پرسیده و آن خاص نیمکره ٔ شمالی است .
پرشلغتنامه دهخداپرش .[ پ َ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پریدن . عمل پریدن . پرواز. طَیَران . || فعل جَستن . عمل جَستن . جَهش . جَست : اختلاج ؛ پرش چشم . اختلاج جفن ؛ پریدن چشم .
پرشفرهنگ انتشارات معین(پَ رِ) (اِمص .) 1 - پرواز، پریدن . 2 - جهش . ~3 - پریدن و خیزش برداشتن از روی زمین با وسیله یا بدون وسیله که در ورزش انواع مختلف دارد: سه گام ، خرک ، با اسب ،
تنتکBodyattackواژههای مصوب فرهنگستانمجموعه تمرینهای آمادگی جسمانی که تلفیقی از حرکات ورزشی مانند دو و پرش و خیز (lunge) با تمرینات قدرتی مانند چمپا و شنای زورخانهای است
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری
شاه بورجالغتنامه دهخداشاه بورجا. [ رَ ] (اِخ ) حکیم شهاب الدین شاه علی ابورجاء غزنوی . یکی از شاعران مشهور غزنین در اواسط قرن ششم بوده است . (لباب الالباب ج 2 ص 276). نام و لقب و کنی
پارهلغتنامه دهخداپاره . [ رَ / رِ ] (اِ) پینه که بجامه ٔ کهنه زنند. رقعه . پینه . وصله . دَرپی . خرقة. الترویم ؛ پاره دردادن جامه . (زوزنی ). اَللدّم ؛ پاره در جامه دادن . (تاج
توفیقلغتنامه دهخداتوفیق . [ ت َ ] (ع مص ) (از: وف ق ) سازوار گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سازگار گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). موافق گردانیدن اسباب