پرشکنلغتنامه دهخداپرشکن . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) سخت مُجعد. پرچین . پرآژنگ . پرشکنج . بسیارنورد. پرانجوغ : ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن . فرخی .چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن وَه که
رشکنلغتنامه دهخدارشکن . [ رَ ک ِ ] (ص نسبی ) غیور. (از برهان ) (از شعوری ج 2 ص 19). به معنی غیور آمده . (فرهنگ جهانگیری ). مخفف رشک گن . غیور. باغیرت . رشکین . رشکناک .باحمیت . با نام و ننگ . با ننگ و نام . (یادداشت مؤلف ).
رشکنلغتنامه دهخدارشکن . [ رِ ک ِ ] (ص نسبی ) رشکناک . آنکه تخم شپش به موی سرش افتاده باشد. پر از رشک تخم شپش . (یادداشت مؤلف ) : بوالمجدک رشکن آنکه از رشک صد خوشه ز سر توان درودش . اثیر اومانی .و رجوع به رِشکناک و رِشکین شود.
رشکینلغتنامه دهخدارشکین . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . سکنه 132 تن . آب آن از رودخانه ٔ خارارود. محصولات عمده غلات و فندق و زغال اخته و لبنیات و عسل . صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
رشکینلغتنامه دهخدارشکین . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به رشک یعنی صاحب رشک ، و در سراج اللغات نوشته که این مرکب است از رشک و کلمه ٔ کین چون دو کاف به هم آمدند یکی را حذف کردند اغلب که کاف تازی حذف کرده باشند بخلاف چرکین که کاف دوم را که فارسی بود حذف کردند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دارای رشک و حس
پرشکنیلغتنامه دهخداپرشکنی . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) (... در موی ) پرچینی . پرشکنجی . پرآژنگی . پرنوردی . پرانجوغی .
پرشکنجلغتنامه دهخداپرشکنج . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکن . پرآژنگ . پرنورد. پرانجوغ . || مجعد (موی ).
پرشکنیلغتنامه دهخداپرشکنی . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) (... در موی ) پرچینی . پرشکنجی . پرآژنگی . پرنوردی . پرانجوغی .
پرشکنجلغتنامه دهخداپرشکنج . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکن . پرآژنگ . پرنورد. پرانجوغ . || مجعد (موی ).