رستقلغتنامه دهخدارستق . [ رَت َ ] (معرب ، اِ) رَزْدَق . معرب رَسته ٔ فارسی . (یادداشت مؤلف ). رَسته . ج ، رَساتق . (مهذب الاسماء). محشی المعرب جوالیقی در ذیل کلمه ٔ رزدق به نقل از لسان العرب در حاشیه گوید: آن را که مردم رستق (صف ) گویند لیث رَزْدَق میگفت و آن دخیل است . (از حاشیه ٔ ص <span c
رستکلغتنامه دهخدارستک . [ رُ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر رسته به معنی شهر کوچکی که درآن خرید و فروش زیاد شود. (ناظم الاطباء). روستا. روستاک . مخفف رستاک . مصغر روستا. (از شعوری ج 2 ص 24).
رشتکلغتنامه دهخدارشتک . [رِ ت َ ] (اِ) رشته که پیوک و عرق معدنی نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیماریی است ویژه ٔ سرزمین بخارا که رشته نیز گویند، و کاف علامت تصغیر است . (از شعوری ج 2 ورق 18). و رجوع به رشته در همین معنی شود. ||
پرستکلغتنامه دهخداپرستک . [ پ َ/ پ ِ رَ ت ُ ] (اِ) پَرَستو. پرستوک . فرشتوک . فرشتو. فراشتک . فراشتوک . فراشترو. (برهان ). خطّاف . نام پرنده ای است خرد که پشت و دم او سیاه و سینه اش سفید و منقارش سرخ (؟) میباشد و در سقف خانه ها آشیان میکند و او را بعربی خطّاف
پرستکلغتنامه دهخداپرستک . [ پ َ/ پ ِ رَ ت ُ ] (اِ) پَرَستو. پرستوک . فرشتوک . فرشتو. فراشتک . فراشتوک . فراشترو. (برهان ). خطّاف . نام پرنده ای است خرد که پشت و دم او سیاه و سینه اش سفید و منقارش سرخ (؟) میباشد و در سقف خانه ها آشیان میکند و او را بعربی خطّاف
آفتاب پرستکلغتنامه دهخداآفتاب پرستک . [ پ َ رَ ت َ ] (اِ مرکب ) مصغر آفتاب پرست . درختی خرد که برگهای آن جمله سوی آفتاب باشد، و در هند آن را هرهر گویند. || جامه ٔ بوقلمون که رنگ رنگ نماید. (مؤیدالفضلاء).
پرستکلغتنامه دهخداپرستک . [ پ َ/ پ ِ رَ ت ُ ] (اِ) پَرَستو. پرستوک . فرشتوک . فرشتو. فراشتک . فراشتوک . فراشترو. (برهان ). خطّاف . نام پرنده ای است خرد که پشت و دم او سیاه و سینه اش سفید و منقارش سرخ (؟) میباشد و در سقف خانه ها آشیان میکند و او را بعربی خطّاف