پرستولغتنامه دهخداپرستو. [ پ َ رَ / پ ِ رِ ] (اِ) طایر خُرد معروف که پشت و دم آن سیاه و سینه ٔ سفید دارد و در سقف خانه و مساجدآشیانه سازد. (از رشیدی ). بمعنی پرستک است که خطّاف ب
پرستوکلغتنامه دهخداپرستوک . [ پ َ رَ ] (اِ) پرستو : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطّاف که آنرا پرستوک خوانند تا به لب دریا شدند هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو به پای و یکی به
پرستهلغتنامه دهخداپرسته . [ پ َ رَ ت َ / ت ِ ] (اِ) پرستیده . (فرهنگ اسدی ). پرستیده را گویند یعنی آنچه او را پرستند و ستایش کنند، بحق همچو خدای تعالی و به باطل همچو بت . (برهان
پرستوگویش اصفهانی تکیه ای: parastu طاری: parastü طامه ای: parastu طرقی: parastü کشه ای: parastu نطنزی: parastuk / âbčilik
پرستوی دریایی نوکدرشت حقیقیSterna nilotica niloticaواژههای مصوب فرهنگستانزیرگونهای از کاکائیان و راستۀ سلیمسانان که منقار قطورش آن را از دیگر پرستوهای دریایی متمایز میکند
غققةلغتنامه دهخداغققة. [ غ َ ق َق َ ] (ع اِ) فرستوک کوهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پرستوهای کوهی . الخطاطیف الجبلیة. (اقرب الموارد).
ابابیلفرهنگ انتشارات معین( اَ) [ ع . ] (اِ.)1 - دسته های پراکنده ، دسته - دسته ، گروه مرغان . 2 - پرستوها، چلچله ها.
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک َ ] (اِ) معروف است و آن را زاغ دشتی هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). غراب . (ترجمان القرآن ). ابوزاجر. (دهار). قلاق . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
مامیرانلغتنامه دهخدامامیران . (اِ) نوعی از عروق الصفراست و آن دوایی باشد زردرنگ به سبزی مایل ، باریک و گره دار می شود. گرم و خشک است در چهارم . یرقان را نافع است و آن را به عربی بق