پرسانلغتنامه دهخداپرسان . [ پ ُ ] (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت . در حال پرسیدن . پرسنده : هر که باشد زحال ما پرسان یک بیک را سلام ما برسان .
پرسان پرسانلغتنامه دهخداپرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟
پرسانتهلغتنامه دهخداپرسانته .[ پ ِ ت ِ ] (اِخ ) رودی است در پروس . و آن پس از طی 140 هزارگز در جوار کولمبرگ به دریای بالتیک ریزد. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1496).
پرساوشانلغتنامه دهخداپرساوشان . [ ] (اِ) لغت یونانی و بمعنی دواءالصدر است و بفارسی پرسیاوشان و عوام سنبل نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به پرسیاوشان شود.
پرسانماfalse cirrus, cirrus spissatusواژههای مصوب فرهنگستانابری که بسیار شبیه به پرسا است، ولی ابر پرسا نیست