پرزنهلغتنامه دهخداپرزنه . [ پ ِ رِ ن َ / ن ِ ] (اِ) در تداول خانگی آنچه به نوک انگشت ابهام و سبابه توان گرفتن از آرد و پست و نمک و شکر و فلفل کوبیده و جز آن . پرزه .
پرانهلغتنامه دهخداپرانه . [ پ َ ن َ ] (اِخ ) شهری است . (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ). نام شهری و مدینه ای است نامعلوم . (برهان ). و ظاهراً شهری است به ماوراءالنهر : سپه کشید
پرزهلغتنامه دهخداپرزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) شیاف . (برهان )(اوبهی ). شافه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است . فرزجه .
پرزهلغتنامه دهخداپرزه . [ پ ِزَ / زِ ] (اِ) اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه . فُومَه . || نهایت قلیل : یک پرزه نمک .
mockingدیکشنری انگلیسی به فارسیمسخره، مسخره کردن، تقلید در اوردن، استهزاء کردن، دست انداختن، عقیم کردن، خندیدن
پرانهلغتنامه دهخداپرانه . [ پ َ ن َ ] (اِخ ) شهری است . (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ). نام شهری و مدینه ای است نامعلوم . (برهان ). و ظاهراً شهری است به ماوراءالنهر : سپه کشید
پرزهلغتنامه دهخداپرزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) شیاف . (برهان )(اوبهی ). شافه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است . فرزجه .
پرزهلغتنامه دهخداپرزه . [ پ ِزَ / زِ ] (اِ) اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه . فُومَه . || نهایت قلیل : یک پرزه نمک .