پرآن خالغتنامه دهخداپرآن خا. [ پ ِ ] (اِخ ) قسمتی از معبد نیث بود وپس از خرابی آن داریوش بزرگ فرمان داده بود که آنراعمارت کنند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 568 شود.
پرانلغتنامه دهخداپران . [ پ َ ] (نف ) پرنده . در حال پریدن (طایر). و در کلمات مگس پران ، تک پران و نظایر آنها رجوع به رده و ردیف خود و رجوع به پرّان شود.
پر زدنلغتنامه دهخداپر زدن . [ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پریدن ، چنانکه مرغی .- دل برای چیزی یا کسی پرزدن ؛ سخت عظیم آرزومند او بودن .
پرآن خالغتنامه دهخداپرآن خا. [ پ ِ ] (اِخ ) قسمتی از معبد نیث بود وپس از خرابی آن داریوش بزرگ فرمان داده بود که آنراعمارت کنند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 568 شود.
پرانلغتنامه دهخداپران . [ پ َ ] (نف ) پرنده . در حال پریدن (طایر). و در کلمات مگس پران ، تک پران و نظایر آنها رجوع به رده و ردیف خود و رجوع به پرّان شود.
پرانلغتنامه دهخداپران . [ پ َرْ را ] (نف ) هر چیز که پرد. در حال پریدن . پرنده : چنان دید گودرز یک شب بخواب که ابری برآمد از ایران پرآب بر آن ابر پرّان خجسته سروش بگودرز گفتا که