پرانلغتنامه دهخداپران . [ پ َرْ را ] (نف ) هر چیز که پرد. در حال پریدن . پرنده : چنان دید گودرز یک شب بخواب که ابری برآمد از ایران پرآب بر آن ابر پرّان خجسته سروش بگودرز گفتا که
لالامبازلغتنامه دهخدالالامباز. (اِ) جانورکی است پرنده چون ملخی دراز که بیشتر با سرعتی عجیب در کنار آبها پرد. تی تی بول . چچلاس . فُرنگ . مِنلاس .
عرعرلغتنامه دهخداعرعر. [ ع َ ع َ ] (ع اِ) درخت سرو کوهی است . گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند. (برهان قاطع). درخت سرو پیوسته سبز، فارسی است . (منتهی الارب
کرکهنلغتنامه دهخداکرکهن . [ ک َ ک َ هََ ] (اِ) جوهری است سرخ رنگ سیاه فام که در آفتاب شفاف می نماید. (جواهرنامه ). گونه ای کوآرتز بنفش رنگ که آن را آمتیست نیز نامند. رنگ بنفش آن