پرده دارلغتنامه دهخداپرده دار. [ پ َ دَ ] (نف مرکب ) حاجب . (دهار). سادِن . خرم باش . دربان . (غیاث اللغات ) : چنین گفت با پرده داران اوی پرستنده و پایکاران اوی . فردوسی .چو خاقان ب
پرده دارفرهنگ انتشارات معین( ~.) (اِ. ص .) دربان ، حاجب ، کسی که در قدیم در دربار پادشاهان مسئول بار دادن بود.
پرده دارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که در قدیم در دربار پادشاهان و بزرگان مراقب بار یافتن اشخاص بوده؛ حاجب؛ دربان: ◻︎ آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست / خوش گفت پردهدار که کس در سرای نیس
blemishesدیکشنری انگلیسی به فارسیپرده ها، عیب، نقص، لکه دار کردن، خسارت وارد کردن، خوار کردن، اسیب زدن، افترا زدن، عیب دار کردن، بد نام کردن
زروانلغتنامه دهخدازروان . [ زَ ] (اِخ ) پرده دار و حاجب نوشیروان . (از ولف ). مردی که با جادو و تنبل پسران مهبود را به زهر کردن در طعام نوشیروان وادار ساخت و سپس خیانت او پیدا شد
کردنلغتنامه دهخداکردن . [ ک َ دَ ] (مص ) ساختن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). درست کردن . ساختن . ترتیب دادن : و [ به صقلاب ] انگور نیست ولکن انگبین سخت بسیار است نبید و آنچ
تدبیرلغتنامه دهخداتدبیر. [ ت َ ] (ع مص ) اندیشه کردن در عاقبت کار. (تاج المصادر بیهقی ). پایان کار نگریستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در پس کاری درآمدن و در عقب کاری غور کر
پائیدنلغتنامه دهخداپائیدن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . ببودن . بایستادن . ماندن . درنگ کردن : ای ز همه مردمی تهی و تهک مردم نزدیک تو چرا پاید . ابوشکور (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).اگر