پردروغلغتنامه دهخداپردروغ . [ پ ُ دُ ] (ص مرکب ) کذاب : یکی آنکه داور بود پردروغ نگیرد بر مرد دانا فروغ . فردوسی . || پر ازکذب . پر از دروغ : چهارم بیامد بدرگاه شاه زبان پردروغ و روان پرگناه . <p c
بی فروغلغتنامه دهخدابی فروغ . [ ف ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + فروغ ) بی پرتو. || بی رونق . (آنندراج ). || ناکامیاب . || ناتمام . || بی نتیجه . (ناظم الاطباء) : سخن گفتن من شود بی فروغ شود پیش شه چاره ٔ من دروغ . فردوسی . || نانجیب <span c
زبان چربلغتنامه دهخدازبان چرب . [ زَ چ َ ] (ص مرکب ) صاحب زبان نرم و ملایم . چرب سخن . نرم زبان : فریدون از آن نامداران خویش یکی را گرانمایه تر خواند پیش که بیداردل بود و پاکیزه مغززبان چرب و شایسته ٔ کار نغز. فردوسی .جوان زبان
پرتابلغتنامه دهخداپرتاب . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرپیچ . بسیار پیچاپیچ . شکن برشکن . پرشکن . مقابل کم تاب : حلقه ٔ جعدش پرتاب و گره حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر. فرخی .ز گل کنده شمشاد پرتاب رابدو رسته در خسته عناب را. <p class="aut
پرگناهلغتنامه دهخداپرگناه . [ پ ُ گ ُ ] (ص مرکب ) که گناه بسیار دارد. اَثیم . بزه کار : چهارم که از کهتر پرگناه نجوشد سر نامور پیشگاه . فردوسی .بشد موبد و پیش او دخت شاه همی رفت لرزان دل و پرگناه . فردوسی .<
بددللغتنامه دهخدابددل . [ ب َْ، دِ ] (ص مرکب ) ترسنده و ترسناک . (برهان قاطع). ترسناک . (غیاث اللغات ). ترسنده و بیمناک ورمیده خاطر. (انجمن آرا) (آنندراج ). بزدل ، نقیض شجاع . (هفت قلزم ). جبان و ترسناک . (ناظم الاطباء). جبان . (زمخشری ) (دستوراللغة). جُبّا. فَشِل . (دهار). اِجفیل . جَبّان .