پرهمتلغتنامه دهخداپرهمت . [ پ ُ هَِ م ْ م َ ] (ص مرکب ) بزرگ همت . جوانمرد. دلیر. باعزم . کوشا. پرخواهش . قوی . پراستقامت .
آزمندیلغتنامه دهخداآزمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حرص . ولع. طمع. شره . پرخواهی : ایا دانشی مرد بسیارهوش همه چادر آزمندی مپوش . فردوسی .دگر آزمندیست اندوه و رنج شدن تنگدل در سرای س
آزمندلغتنامه دهخداآزمند. [ م َ ] (ص مرکب ) حریص . مولع. شَرِه ْ. طامع. آزور.صاحب آز. آزناک . طمعکار. پرخواه . ولوع : حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمندگر در این حسرت بمیرد با