پرجفالغتنامه دهخداپرجفا. [ پ ُ ج َ ] (ص مرکب ) ظالم . ستمکار : نبایست آن خلعت ناسزافرستاد نزدیک آن پرجفا. فردوسی .بگیتی کسی را نماند وفاروان و زبانها شود پرجفا.فردوسی (از فرهنگها
پرجگرلغتنامه دهخداپرجگر. [ پ ُ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) پرجرأت . پردل . دلیر. دل آور. دل دار. نیو : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (جهانگشای جوینی ).پیش از ای
پرجگریلغتنامه دهخداپرجگری . [ پ ُ ج ِ گ َ ] (حامص مرکب ) دلاوری . دلیری : بروز معرکه این پردلی و پرجگریست که یک سواره شود پیش لشکری جرار.فرخی .
پرجمعیتلغتنامه دهخداپرجمعیت . [ پ ُ ج َ عی ی َ ] (ص مرکب ) (عامیانه ، جائی ...) که مردم بسیار در آن گرد آمده باشند چنانکه خانه ای و شهری و محلتی ...