پرتکلغتنامه دهخداپرتک . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در معمورةالعزیز در سنجاق درسم . (قاموس الاعلام ).
پرتکیلغتنامه دهخداپرتکی . [پ َ ت َ ] (ص ، ق ) در تداول عوام ، بی تعقل . بی اندیشه .- پرتکی گفتن ؛ پرتکی جواب دادن .
پرتکیلغتنامه دهخداپرتکی . [پ َ ت َ ] (ص ، ق ) در تداول عوام ، بی تعقل . بی اندیشه .- پرتکی گفتن ؛ پرتکی جواب دادن .
پرتکاللغتنامه دهخداپرتکال . [ پ ُ ت ُ ] (اِخ ) کشور پرتقال . کشور پرتگال .پرتگیس . رجوع به پرتقال (کشور...) شود. || شراب معروف کشور پرتقال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است : می
پرتکس تالغتنامه دهخداپرتکس تا. [ رِ ت ِ ] (اِخ ) (قدیس ...) کشیش فرانسوی . متوفی به روئن بسال 586م . شیل پریک در شورائی از روحانیان به پاریس (سال 577م .) وی را به اِفساد در قوانین م