پرتکلغتنامه دهخداپرتک . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در معمورةالعزیز در سنجاق درسم . (قاموس الاعلام ).
رتکلغتنامه دهخدارتک . [ رُ ت َ ] (اِ) پودنه ٔ بََرّی . (ناظم الاطباء). پودنه ٔ بری باشد که اگر گوسفند از آن بخورد شیر او مانند خون برآید، و آنرا مشکطرامشیع و مشکطرامشیز نیز گویند و به عربی بقلةالغزال خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). نعناع بری که آن را پودنه نیز گویند. از خواص آن این است که اگ
رتکلغتنامه دهخدارتک . [ رَ ] (ع مص ) رَتَک . پویه دویدن شتر، و لایقال الا للبعیر خاصة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (از مجمل اللغة)(از اقرب الموارد). و رجوع به رَتَک و رتکان شود.
رتکلغتنامه دهخدارتک . [ رَ ت َ ] (ع مص )رَتْک . پویه دویدن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به رتکان و رَتْک شود. || گشاده شدن دندان . (مصادراللغة زوزنی ).
پرتکیلغتنامه دهخداپرتکی . [پ َ ت َ ] (ص ، ق ) در تداول عوام ، بی تعقل . بی اندیشه .- پرتکی گفتن ؛ پرتکی جواب دادن .
پرتکاللغتنامه دهخداپرتکال . [ پ ُ ت ُ ] (اِخ ) کشور پرتقال . کشور پرتگال .پرتگیس . رجوع به پرتقال (کشور...) شود. || شراب معروف کشور پرتقال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است : می شیرازیم از دردسر کشت علاجش باده های پرتکال است . ؟و ر
پرتکیلغتنامه دهخداپرتکی . [پ َ ت َ ] (ص ، ق ) در تداول عوام ، بی تعقل . بی اندیشه .- پرتکی گفتن ؛ پرتکی جواب دادن .
پرتکاللغتنامه دهخداپرتکال . [ پ ُ ت ُ ] (اِخ ) کشور پرتقال . کشور پرتگال .پرتگیس . رجوع به پرتقال (کشور...) شود. || شراب معروف کشور پرتقال که نوعی می پخته و به پرتو معروف است : می شیرازیم از دردسر کشت علاجش باده های پرتکال است . ؟و ر
پرتکس تالغتنامه دهخداپرتکس تا. [ رِ ت ِ ] (اِخ ) (قدیس ...) کشیش فرانسوی . متوفی به روئن بسال 586م . شیل پریک در شورائی از روحانیان به پاریس (سال 577م .) وی را به اِفساد در قوانین مذهبی و تصمیم به قتل شیل پریک با موافقت مروِه و ت