پرداخت 2retouch, retouche (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاندستکاری عکس بعد از ظهور برای بهتر کردن کیفیت آن
پرتولغتنامه دهخداپرتو. [ پ َ ت َ / تُو ] (اِ) شعاع . (برهان ) (زمخشری ). روشنائی . (برهان ). ضوء. (زمخشری ). تاب . سنا. (دهار). روشنی . نور. ضیاء. تابش . فروغ . (برهان ) (غیاث اللغات ). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست : سنا؛ پرتو روش
پرتوفرهنگ فارسی عمید۱. روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود؛ فروغ؛ روشنی؛ شعاع.۲. اثر؛ تٲثیر: ◻︎ پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است (سعدی: ۶۱).۳. (فیزیک) اشعه.⟨ پرتو افکندن: (مصدر لازم)۱. تابیدن؛ درخشیدن.۲. روشنایی دادن.
پرتولغتنامه دهخداپرتو. [ پ َ ت َ / تُو ] (اِ) شعاع . (برهان ) (زمخشری ). روشنائی . (برهان ). ضوء. (زمخشری ). تاب . سنا. (دهار). روشنی . نور. ضیاء. تابش . فروغ . (برهان ) (غیاث اللغات ). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست : سنا؛ پرتو روش
پرتوفرهنگ فارسی عمید۱. روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود؛ فروغ؛ روشنی؛ شعاع.۲. اثر؛ تٲثیر: ◻︎ پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است (سعدی: ۶۱).۳. (فیزیک) اشعه.⟨ پرتو افکندن: (مصدر لازم)۱. تابیدن؛ درخشیدن.۲. روشنایی دادن.
شمعپرتولغتنامه دهخداشمعپرتو. [ ش َ پ َ ت َ / تو ] (ص مرکب ) که پرتوی چون شمع داشته باشد. که چون شمع بتابد و بدرخشد. (یادداشت مؤلف ) : صبح است شراب شمعپرتو در ده زو هر جو جوهری است جوجو در ده .خاقانی .<br
کاپرتولغتنامه دهخداکاپرتو. [ پ ُ رِت ْ ت ُ ] (اِخ ) موضعی در ایتالیا (ونسی ژولین ) واقع در ساحل «ایسونزو». شکست ایتالیائیان از اطریشیان و آلمانها در این محل وقوع یافت (اکتبر 1917 م .).
کشکهای پرتولغتنامه دهخداکشکهای پرتو. [ ک َ ش َ ی ِ پ َ ت َ / تُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوط شعاعی ، چه کشک به معنی خط باشد و پرتو به معنی شعاع و از فرهنگ دساتیر نقل شد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
پرتولغتنامه دهخداپرتو. [ پ َ ت َ / تُو ] (اِ) شعاع . (برهان ) (زمخشری ). روشنائی . (برهان ). ضوء. (زمخشری ). تاب . سنا. (دهار). روشنی . نور. ضیاء. تابش . فروغ . (برهان ) (غیاث اللغات ). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست : سنا؛ پرتو روش