پراکندنلغتنامه دهخداپراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره . وِلو کردن . وِلاو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . پرت و پلا کردن . تَرت و پَرت کردن . پخش کردن . پاشیدن . پاچ
پراکنیدنلغتنامه دهخداپراکنیدن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) پراکندن : بسا مرد لئیما که می بخوردکریمی بجهان در پراکنید. رودکی . || تخلف کردن .سرپیچی کردن : مرا مرده در خاک مصر آکنیدز گفتار من هیچ مپراکنید. <
پراکندنلغتنامه دهخداپراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره . وِلو کردن . وِلاو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . پرت و پلا کردن . تَرت و پَرت کردن . پخش کردن . پاشیدن . پاچ
پراکندندیکشنری فارسی به انگلیسیbestrew, blaze, diffuse, dispel, disperse, dissipate, irradiate, issue, scatter
درپراکندنلغتنامه دهخدادرپراکندن . [ دَ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن : دیگر لشکر با پیشروان به خراسان درپراکند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). رجوع به پراکندن شود.
پراکندنلغتنامه دهخداپراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره . وِلو کردن . وِلاو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . پرت و پلا کردن . تَرت و پَرت کردن . پخش کردن . پاشیدن . پاچ
نمک پراکندنلغتنامه دهخدانمک پراکندن . [ ن َ م َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک افشاندن : خلقی به تیغ غمزه ٔ خون خوار و لعل لب مجروح می کنی و نمک می پراکنی . سعدی .ریش فرهاد بهترک بودی گر نه شیرین نمک پراکندی .<p class="a
برپراکندنلغتنامه دهخدابرپراکندن . [ ب َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن : سکندر همه جامه ها کرد چاک بتاج کیان برپراکند خاک . فردوسی .خسک برپراکند بر گرد دشت که دشمن نیارد بر آن جا گذشت . فردوسی .رجوع به