پرانلغتنامه دهخداپران . [ پ َ ] (نف ) پرنده . در حال پریدن (طایر). و در کلمات مگس پران ، تک پران و نظایر آنها رجوع به رده و ردیف خود و رجوع به پرّان شود.
پرانلغتنامه دهخداپران . [ پ َرْ را ] (نف ) هر چیز که پرد. در حال پریدن . پرنده : چنان دید گودرز یک شب بخواب که ابری برآمد از ایران پرآب بر آن ابر پرّان خجسته سروش بگودرز گفتا که بگشای گوش . فردوسی .ز شاهین و از باز و پرّان
پرانفرهنگ فارسی عمید۱. پرنده؛ آنچه بپرد: ◻︎ رها نیست از مرگ پرّان عقاب / چه در بیشه شیر و چه ماهی در آب (فردوسی: ۸/۱۰۷).۲. (قید) در حال پریدن.
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
باران آتشفشانیvolcanic rainواژههای مصوب فرهنگستانبارانی که پس از فوران آتشفشان براثر میعان بخارهای همراه فوران میبارد متـ . باران فورانی eruption rain
پراندیشهلغتنامه دهخداپراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) <
پرانتزلغتنامه دهخداپرانتز. [ پ َ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) قوسین . هلالین . و آن دو نیم دائره است که جمله ٔ معترضه در میان آن دو نهند و صورت آن چنین است : (). و رجوع به پارانتز شود.
پرانداخلغتنامه دهخداپرانداخ . [ پ َ اَ ] (اِ) تیماج . سختیان . (برهان ). پرندخ . (جهانگیری ). گوزگانی . پرنداخ . ساغری سوخته .
پراندنلغتنامه دهخداپراندن . [ پ َ دَ ] (مص ) تطییر. پرانیدن . پرواز دادن . اطاره . تذریه : از شمس دین چه آیدجز افتخار دین لابد که باز باز پراند ز آشیان . سوزنی .|| افکندن . پرتاب کردن .انداختن . || در تداول عوام ، گاه گاه پنهانی تباه
تپلوکلغتنامه دهخداتپلوک . [ ت َ پ ُ ] (اِخ ) آسمان ششم است بر طبق آدت پران و باج پران و بشن پران . (ماللهند بیرونی ص 115).
پراندیشهلغتنامه دهخداپراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) <
پرانتزلغتنامه دهخداپرانتز. [ پ َ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) قوسین . هلالین . و آن دو نیم دائره است که جمله ٔ معترضه در میان آن دو نهند و صورت آن چنین است : (). و رجوع به پارانتز شود.
پرانداخلغتنامه دهخداپرانداخ . [ پ َ اَ ] (اِ) تیماج . سختیان . (برهان ). پرندخ . (جهانگیری ). گوزگانی . پرنداخ . ساغری سوخته .
پراندنلغتنامه دهخداپراندن . [ پ َ دَ ] (مص ) تطییر. پرانیدن . پرواز دادن . اطاره . تذریه : از شمس دین چه آیدجز افتخار دین لابد که باز باز پراند ز آشیان . سوزنی .|| افکندن . پرتاب کردن .انداختن . || در تداول عوام ، گاه گاه پنهانی تباه
پراندوهلغتنامه دهخداپراندوه . [ پ ُ اَ ه ْ ] (ص مرکب ) سخت غمگین . سخت غمناک . محزون . پرانده . اسیف : بشد گیو با دل پراندوه و درددودیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی .بزرگان ایران پراندوه و دردرخان زرد و لبها شده لاجورد.<p cla
راست پرانلغتنامه دهخداراست پران . [ پ َ ] (ق مرکب ) مقابل پروازکنان . صف و دف . (یادداشت مؤلف ). || (ص مرکب ) ج ِ راست پر. که پر و جناح راست و مستقیم دارد. || (نف مرکب ) که براست و مستقیم پرواز دهد. مستقیم پراننده .
دوپرانلغتنامه دهخدادوپران . [ دُ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری صیدان و 22 هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ باغ ملک . دارای 150 تن سکنه . آب
پی سپرانلغتنامه دهخداپی سپران . [ پ َ / پ ِ س ِ پ َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ پی سپر. روندگان و مسافران . || (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) پایمال کردگان . (غیاث ). پایمال شدگان . نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 331 شود.
سانب پرانلغتنامه دهخداسانب پران . [ ن ِ پ َ ] (اِخ ) در سانسکریت سانباپورانا . یکی از «پرانات » پسر «بشن ». (تحقیق ماللهند ص 63).