پراشیدهلغتنامه دهخداپراشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پریشان شده . (برهان ) (شعوری ). پراکنده گشته . (شعوری ). پراکنده . پریشان . ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده . پشولیده . پاچیده
پراشیدهفرهنگ انتشارات معین(پَ دِ) (ص مف .) 1 - پریشان ، پراکنده . 2 - برباد داده . 3 - بی خود گردیده .
پراشیدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پراکنده.۲. ازهمپاشیده؛ پریشانشده: ◻︎ مجلس پراشیده همه، میوه خراشیده همه / نقل بپاشیده همه، به چاکران کرده یله (شاکر: شاعران بیدیوان: ۵۰).
موج پراشیدهdiffracted waveواژههای مصوب فرهنگستانموجی که راستای انتشار آن نه براثر شکست یا بازتاب، بلکه براثر روبهرو شدن با مانع یا شکاف تغییر کرده باشد
پاشیدهلغتنامه دهخداپاشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) پراکنده . متفرق . برافشانده . برشاشیده . منثور : از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم . لامعی (
پراشیدنلغتنامه دهخداپراشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پریشان کردن . بیفشاندن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پشولیدن . بشولیدن . پراکنده کردن . پراکندن . بپراکندن . پریشان کردن .
پریشیدهلغتنامه دهخداپریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراشیده . پریشان شده . متفرق گشته . متفرق ساخته . پراکنده شده : گفت بر پرنیان ریشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .پریشیده عقل
پریشیدهلغتنامه دهخداپریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراشیده . پریشان شده . متفرق گشته . متفرق ساخته . پراکنده شده : گفت بر پرنیان ریشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .پریشیده عقل
روش پودریpowder methodواژههای مصوب فرهنگستانروشی در پراش که در آن باریکۀ تکفام پرتوهای ایکس یا نوترونها را به نمونهای شامل تعداد بیشماری بلورک میتابانند و پرتوهای پراشیده را آشکارسازی میکنند
پریشلغتنامه دهخداپریش . [ پ َ ] (ن مف مرخم ) پریشان . پریشیده . پراکنده . تار و مار. متفرق . جداکرده . پراشیده . بازپاشیده . || (ن مف ) فروفشانده . بیفشانده . افشانده . ببادداده