پرآوازلغتنامه دهخداپرآواز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پربانگ . پرغلغله . پرهیاهو. و اغلب با شدن و گشتن و کردن ترکیب شود : در کلبه ٔ نامور باز کردز داد و ستد دژ پرآواز کرد. فردوسی .بشبگیر ش
پرآوازهلغتنامه دهخداپرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ
پراوادیلغتنامه دهخداپراوادی . (اِخ ) شهری است واقع در صد هزارگزی جنوب شرقی سلستره به بلغار به بیست و پنج هزارگزی غربی وارنه بر ساحل رودی بهمین نام و آن قصبه ای است دارای 4700 تن سک
پرآوازلغتنامه دهخداپرآواز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پربانگ . پرغلغله . پرهیاهو. و اغلب با شدن و گشتن و کردن ترکیب شود : در کلبه ٔ نامور باز کردز داد و ستد دژ پرآواز کرد. فردوسی .بشبگیر ش
پرآوازهلغتنامه دهخداپرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ
پراوادیلغتنامه دهخداپراوادی . (اِخ ) شهری است واقع در صد هزارگزی جنوب شرقی سلستره به بلغار به بیست و پنج هزارگزی غربی وارنه بر ساحل رودی بهمین نام و آن قصبه ای است دارای 4700 تن سک