پرآفتلغتنامه دهخداپرآفت . [ پ ُ ف َ ] (ص مرکب ) پرآسیب . پرعاهت . پرعلّت . پربلا. پربلیّه . پرضرر. پرآکفت .
پارفتلغتنامه دهخداپارفت . [ رَ ] (اِ مرکب ، مص مرخم ) در تداول خانوادگی ،آمد و شد. رفت و آمد: فلان به فلان جا پارفت ندارد.
پرآتشلغتنامه دهخداپرآتش . [ پ ُ ت َ ] (ص مرکب ) مملو از آتش .- دل پرآتش ؛ سخت غمگین . سخت اندوهناک : پر از خون شد آن سنبل مشکبوی دلش شد پرآتش پر از آب روی . فردوسی .دلم شد پرآتش
پرات داملغتنامه دهخداپرات دام . [ ت ُ ](اِخ ) یکی از سفرای لاسدمون به دربار اردشیر اول شاهنشاه هخامنشی . رجوع به اردشیر اول و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 942... شود.