پذیرلغتنامه دهخداپذیر. [ پ َ ] (نف مرخم ) پذیرنده .ترکیب ها:- آب پذیر . اصلاح پذیر. افسون پذیر. اندرزپذیر. پایان پذیر. پندپذیر. پوزش پذیر. تربیت پذیر. چاره پذیر. (فردوسی ). چکّش پذیر. خاطرپذیر. خدشه پذیر. دانش پذیر. (فردوسی ). درپی پذیر. درمان پذیر. دلپذیر. دین
پذیرفرهنگ فارسی عمید۱. = پذیرفتن۲. پذیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پوزشپذیر، درمانپذیر، علاجپذیر، پندپذیر.
درِ تحتِفشارpressure door, plug doorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی در بر روی سازة هواگرد تحتِفشار که در هنگام بسته بودن، تمام تنشهای وارد بر سازه، از جمله فشار درونی، را تحمل میکند
درِ بارگُنجcontainer end door, end door 1واژههای مصوب فرهنگستاندری که در دیوارۀ انتهایی بارگُنج تعبیه میشود
دستگیرۀ داخلی درdoor inside handle, interior door handleواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای در قسمت داخلی در برای باز کردن آن
پذیرهلغتنامه دهخداپذیره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِمص ) استقبال . (برهان ). پیشواز. (برهان ). پیشباز : کسی را که بد زآمدنش آگهی پذیره برفتند با فرّهی . فردوسی .چو خسرو بر اینگونه آمد ز راه چنین بازگشت
پذیرفتنیلغتنامه دهخداپذیرفتنی . [ پ َ رُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور پذیرفتن . قبول کردنی . قابل قبول . || در اصطلاح بانک سندی که قابل قبول باشد .
پذیرفتارلغتنامه دهخداپذیرفتار. [ پ َ رُ ] (نف ) پذرفتار. تاوان دار. ضامن . (دهار). کافِل . متعهّد. کفیل . (زمخشری ). ضمین . قبیل . پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او را
پذیرالغتنامه دهخداپذیرا. [ پ َ ] (نف ) صفت دائمی از پذیرفتن . قابل . قبول کننده . پذیرنده : شه نامور نام او فیلفوس پذیرای فرمان او روم و روس . فردوسی .آن گوهر زنده ست و پذیرای علوم است زو زنده و گوینده شده ست این تن مردار. <
قابل للتعديلدیکشنری عربی به فارسیتعديل پذير , تنظيم پذير , قابل تغيير , دگرش پذير , قابل اصلا ح , پذيرا
پذیرهلغتنامه دهخداپذیره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِمص ) استقبال . (برهان ). پیشواز. (برهان ). پیشباز : کسی را که بد زآمدنش آگهی پذیره برفتند با فرّهی . فردوسی .چو خسرو بر اینگونه آمد ز راه چنین بازگشت
پذیرفتنیلغتنامه دهخداپذیرفتنی . [ پ َ رُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور پذیرفتن . قبول کردنی . قابل قبول . || در اصطلاح بانک سندی که قابل قبول باشد .
پذیرفتارلغتنامه دهخداپذیرفتار. [ پ َ رُ ] (نف ) پذرفتار. تاوان دار. ضامن . (دهار). کافِل . متعهّد. کفیل . (زمخشری ). ضمین . قبیل . پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او را
پذیرالغتنامه دهخداپذیرا. [ پ َ ] (نف ) صفت دائمی از پذیرفتن . قابل . قبول کننده . پذیرنده : شه نامور نام او فیلفوس پذیرای فرمان او روم و روس . فردوسی .آن گوهر زنده ست و پذیرای علوم است زو زنده و گوینده شده ست این تن مردار. <
پذیرائیلغتنامه دهخداپذیرائی . [ پ َ ] (حامص ) قبول . پذرفتاری . || شنوائی . || قیام بخدمت مهمان . || پذیرائی کردن ؛ قیام کردن بخدمت مهمان .
دانش پذیرلغتنامه دهخدادانش پذیر. [ ن ِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف دانش پذیرنده . که دانش پذیرد. پذیرنده ٔ دانش . قبول کننده ٔدانش و علم . استواردارنده ٔ علم و دانش : دگر گفت کای شاه دانش پذیرخردمند و از گوهر اردشیر. فردوسی .چنین گفت پس یزدگر
دانه پذیرلغتنامه دهخدادانه پذیر. [ ن َ / ن ِ پ َ ] (نف مرکب ) دانه پذیرنده . رجوع به دانه پذیرنده شود.
درپذیرلغتنامه دهخدادرپذیر. [دَ پ َ ] (نف مرکب ) درپذیرنده . پذیرنده : در که نالم که دستگیر توئی درپذیرم که درپذیر توئی . نظامی .رجوع به درپذیرفتن شود.
درمان پذیرلغتنامه دهخدادرمان پذیر. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) درمان پذیرنده . علاج شدنی . خوب شدنی . چاره کردنی . مقابل درمان ناپذیر. مداوا کردنی : دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست ازجان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست . خاقانی .رجوع به درمان ش
درمان ناپذیرلغتنامه دهخدادرمان ناپذیر. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) درمان ناپذیرنده . غیرقابل علاج : تا بدانی کو حکیم است و خبیرمصلح امراض درمان ناپذیر. مولوی .بعد از این خونریز درمان ناپذیرکاندر افتاد ازبلای آن وزیر. مو