پذرفتگاریلغتنامه دهخداپذرفتگاری . [ پ ِ رُ] (حامص مرکب ) قبول . پذرفتاری : از زبان عبدالملک بن نوح پذرفتگاریها کردند و بوفور رعایت و مزید عنایت موعود گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
پذرفتاریلغتنامه دهخداپذرفتاری . [ پ ِ رُ ] (حامص ) ضمان . ضمانت . ذمّه . کفالت . تعهّد. پذیرفتاری . تقبّل . تکفّل . تکفیل . وعد. وَعده . عدة. مطاوعت . قبول . قُبله . عقد. زعامت .
پذرفتگارلغتنامه دهخداپذرفتگار. [ پ ِ رُ ] (نف مرکب ) پذیرفتگار. قبول کننده . پذیرنده . مطاوع . معترف . پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود : چو روشن گشت بر شاپور کارش
پذیرفتگاریلغتنامه دهخداپذیرفتگاری . [ پ َرُ ] (حامص ) قبول . تعهد. تکفّل . ضمان : عبداﷲبن حازم به خراسان شد از قبل عبداﷲبن زبیر عبدالملک بسیار نامه کرد به عبداﷲ البته قبول نکرد و گفت
گاریلغتنامه دهخداگاری . (پسوند) مرکب از «گار» مزید مؤخر + «ی » حاصل مصدر. این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه ٔ فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:سازگاری : به هر چش رسد سازگاری کندف
دست دادنلغتنامه دهخدادست دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مصافحه کردن . تصافح . به رسم مغربیان تصافح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست خود را در دست دیگری گذاشتن و فشردن به علامت سلام و
پذرفتاریلغتنامه دهخداپذرفتاری . [ پ ِ رُ ] (حامص ) ضمان . ضمانت . ذمّه . کفالت . تعهّد. پذیرفتاری . تقبّل . تکفّل . تکفیل . وعد. وَعده . عدة. مطاوعت . قبول . قُبله . عقد. زعامت .
پذرفتگارلغتنامه دهخداپذرفتگار. [ پ ِ رُ ] (نف مرکب ) پذیرفتگار. قبول کننده . پذیرنده . مطاوع . معترف . پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود : چو روشن گشت بر شاپور کارش
پذیرفتگاریلغتنامه دهخداپذیرفتگاری . [ پ َرُ ] (حامص ) قبول . تعهد. تکفّل . ضمان : عبداﷲبن حازم به خراسان شد از قبل عبداﷲبن زبیر عبدالملک بسیار نامه کرد به عبداﷲ البته قبول نکرد و گفت