پذرفتارلغتنامه دهخداپذرفتار. [ پ ِ رُ ] (نف ) پذیرفتار. کفیل . (زمخشری ). حمیل . پایندان . ضامن . کسی که کم و بسیار کسی بر گردن گیرد و برساند. صبیر.غریر. قبیل . (منتهی الارب ). کاف
پذیرفتارلغتنامه دهخداپذیرفتار. [ پ َ رُ ] (نف ) پذرفتار. تاوان دار. ضامن . (دهار). کافِل . متعهّد. کفیل . (زمخشری ). ضمین . قبیل . پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان
پذرفتارلغتنامه دهخداپذرفتار. [ پ ِ رُ ] (نف ) پذیرفتار. کفیل . (زمخشری ). حمیل . پایندان . ضامن . کسی که کم و بسیار کسی بر گردن گیرد و برساند. صبیر.غریر. قبیل . (منتهی الارب ). کاف
زعامةلغتنامه دهخدازعامة. [ زَ م َ ] (ع مص ) پذرفتار شدن . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). ضامن و پذرفتار گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب ال
صبارةلغتنامه دهخداصبارة. [ص َ رَ ] (ع مص ) کفیل و پذرفتار شدن کسی را. (منتهی الارب ). پایندانی . ضمانت . (دهار). کفالت . (اقرب الموارد). || انبار کردن گندم . (منتهی الارب ).
صبرلغتنامه دهخداصبر. [ ص َ ] (ع مص ، اِمص ) شکیبیدن . شکیبایی . شکیبایی کردن . پائیدن . نقیض جزع . و در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: صبر بفتح و سکون بابمعنی شکیبائی است . سالکان گ
مکلفلغتنامه دهخدامکلف . [ م ُ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) رنج رسانیده شده . (آنندراج ). به مشقت و دشواری درافتاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکلیف شود. || کسی که ترتیب و انجام دادن امر