پدمهلغتنامه دهخداپدمه . [ پ َ م َ / م ِ ] (اِ)حصه . بهره . || پدرزه . زله ، و هر چیز را گویند که در لنگی و یا رومالی بسته باشند. (برهان ).
پدمهفرهنگ انتشارات معین(پَ مِ) ( اِ.) 1 - بهره ، نصیب . 2 - غذا یا میوه ای که از یک مهمانی با خود بیاورند. 3 - هر چیز پیچیده در دستمال .
پدمهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بهره؛ حصه.۲. طعامی که در سفره یا دستمال ببندند و از جایی به جای دیگر ببرند.
پدم راگلغتنامه دهخداپدم راگ . [ پ َ م َ ] (اِ) بهندی یاقوت احمر باشد. (الجماهر بیرونی ص 33). و در بعض نسخ بجای پ ، ب و نون نیز آمده است .
پدمالغتنامه دهخداپدما. [ پ َ ] (اِخ ) هشتمین بودا از بیست و چهار بودا که بعقیده ٔ بودائیان جنوبی از آدمیان ظهور کردند و بنابر روایات بودائی آنان قوانین بودائی را پیش از ظهور شاک
پدرزهفرهنگ انتشارات معین(پَ دَ زَ) 1 - بهره ، بهر، پدمه ، حصه . 2 - هر چیز که در رومال و لنگی بسته شده باشد، طعامی که آن را در رومال و لنگی بندند و از جایی به جایی برند؛ زله ، پرزه .
پیرزهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهطعامی که در سفره یا دستمال ببندند و از جایی به جای دیگر ببرند؛ پدمه.
پدرزهلغتنامه دهخداپدرزه . [ پ َ دَ زِ ](اِ) بهره . حصه . بهر. پدمه . (رشیدی ). || چیزی که در جامه یا لنگی بسته باشند. (جهانگیری ). طعامی باشد که آنرا در رومال و لنگی بندند و از ج
پرمهلغتنامه دهخداپرمه . [ پ َ م َ ](اِ) بمعنی پرماه است که افزار چیزها سوراخ کردن باشد و بعربی مثقب گویند. (برهان ). مَتّه : ور همه اره نهی از بهر رفتن بر سرش وی قدمها دوخته بر