پدرسوختهلغتنامه دهخداپدرسوخته . [ پ ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است . و مجازاً در تداول عامیانه بمردم خبیث و بدسرشت گویند.
پدرسوختگیلغتنامه دهخداپدرسوختگی . [ پ ِ دَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) شراست ذات . خبث طینت . بدسرشتی .
پدرسوختگیفرهنگ مترادف و متضادبدجنسی، بدذاتی، بدسرشتی، بیبتگی، خباثت، خبث، شرارت ≠ پدرآمرزیدگی، پدرداری
جوانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ، حیوان جوان▼، گیاه نورسته▼، بچه، طفل، کودک، خردسال، نوزاد، نورسیده، مولود، نوباوه، کوچولو، نینی، فسقلی، مامانی، عروسک، گل پسر، عزیز، دردانه، ملوس،
ناسزاها: احمقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ادان، خَر، بیشعور، بیمقدار، نفهم، بدچشم، علیهاللعنه، علیهماللعنه، ازگل، بیشرف، پدرسوخته، بیهمهچیز، پدرسگ، بدبخت ورپریده عفریت، عف
نادرستفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ، متقلب، بدجنس، بیوجدان، خاطی، ناشایسته، نارو، نانجیب، فرصتطلب، شرور، دورو پدرسوخته، جلب ناسره، اشتباه، دارای مفهوم نادرست: [نادرستدو معنی دار
پدرسوختگیلغتنامه دهخداپدرسوختگی . [ پ ِ دَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) شراست ذات . خبث طینت . بدسرشتی .