پدردارلغتنامه دهخداپدردار. [ پ ِ دَ ] (نف مرکب ) صاحب پدر. دارنده ٔ پدر. || در تداول عامّه ، نجیب . اصیل .
پدردادهلغتنامه دهخداپدرداده . [ پ ِ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بخشیده ٔ پدر : بسر برنهاد آن پدرداده تاج که زیبنده باشد بآزاده تاج .دقیقی .
پدروارلغتنامه دهخداپدروار. [ پ ِ دَ ] (ق مرکب ) مانند پدر. همچون پدر : پدروار با درد جنگ آوردجهان بر جهانجوی تنگ آورد. فردوسی .پدروارش از مادر اندر پذیروزین گاو نغزش بپرور بشیر. ف
پدیدآرلغتنامه دهخداپدیدآر. [ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف پدیدآور. پدیدآورنده . آشکارکننده . ظاهرکننده . نماینده : درفشنده شمعی است این جان پاک فتاده در این ژرف تاری مغاک یکی نور بنیاد ت
نجیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. اصیل، پاکزاد، پدردار، شرافتمند، شریف، نژاده، والاتبار، والاگهر ۲. باعفاف، پاکدامن، عفیف ≠ نانجیب
پدرسوختگیفرهنگ مترادف و متضادبدجنسی، بدذاتی، بدسرشتی، بیبتگی، خباثت، خبث، شرارت ≠ پدرآمرزیدگی، پدرداری
نجیبلغتنامه دهخدانجیب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد اصیل و شریف . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جوانمرد. (منتهی الارب ). بزرگ و گرامی گوهر. (منتهی الارب ). عطود. عطید. (منتهی الارب ). گوهری
پیشهلغتنامه دهخداپیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) صنعت . (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ) (منتهی الارب ). هنر. صنع. طرقة. صناعت . (منتهی الارب ). حرفه . (دهار). کسب . (برهان ). حرفت : چهارم