پرخاشخورلغتنامه دهخداپرخاشخور. [ پ َ خوَرْ / خَر ] (نف مرکب ) شجاع و جنگجوی و جنگ آور باشد؟ (برهان ). رجوع به پرخاشخر شود.
پرخورلغتنامه دهخداپرخور. [ پ ُ خوَرْ / خُرْ رْ ] (نف مرخم مرکب ) اَکول . بسیارخوار. پرخوار. جَوّاظ. شکمخواره . بُلَع. بُلَعة.بولع. مِبلع. مقابل کم خور. و رجوع به پرخوار شود.
پرخوراکلغتنامه دهخداپرخوراک . [ پ ُ خوَرْ / خُرْ را ] (ص مرکب ) پرخوار. مقابل کم خوراک . و رجوع به پرخوار و پرخور شود.
پرخوراکیلغتنامه دهخداپرخوراکی . [ پ ُ خوَرْ / خُرْ را ] (حامص مرکب ) پرخواری . پرخوارگی . رجوع به پرخوارگی شود.