پخمگیلغتنامه دهخداپخمگی . [ پ َ م َ / م ِ ] (حامص ) سادگی .حالت و چگونگی آنکه پخمه است و رجوع به پخمه شود.
پختگیلغتنامه دهخداپختگی . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) نضج . حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی . یَنع : هر یکی با جنس خود در کرد خوداز برای پختگی نم میخورد. مولوی . || عقل . ح
پختگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال ۲. رسایی، نضج ۳. احتیاط، حزم، دوراندیشی ≠ خامی
پختگیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پخته بودن.۲. حالت و چگونگی هرچیز پختهشده.۳. [مجاز] آزمودگی؛ تجربه داشتن؛ باتجربه بودن.
په پگیلغتنامه دهخداپه پگی . [ پ َ پ َ / پ ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی په په (پپه )، پخمگی . چلمنی . گولی . رجوع به پپه و په په شود.
چلمنیلغتنامه دهخداچلمنی . [ چ ُ م َ ] (حامص ) در تداول عامه ، به معنی گولی و سادگی و پخمگی است . فریب خوارگی . ابلهی . سفاهت . پفیوزی . و رجوع به چلمن شود.
زیرکیفرهنگ مترادف و متضادبصارت، بصیرت، چارهگری، دها، شطارت، فراست، فطنت، کیاست، هشیاری، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری ≠ پخمگی
سادگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیآلایشی، بینقشی ۲. بیرنگی، بیغلوغشی، پاکی ۳. زودباوری، سادهلوحی، پخمگی ≠ رندی ۴. سادهدلی، بیریایی، ۵. بساطت ۶. آسانی، سهولت
سادگیلغتنامه دهخداسادگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) ساده بودن . عاری بودن از نقش و نگار. بی نقشی . || بی آرایشی .بی زیوری . بی زینتی . || آسانی . مقابل دشواری . || خلوص . بی آمیغی . بس