meddleدیکشنری انگلیسی به فارسیدخالت، فضولی کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن، مداخله کردن، امیختن، ور رفتن
اهللغتنامه دهخدااهل . [ اَ ] (ع ص ، اِ) شایسته و سزاوار. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: هو اهل لکذا. واحد و جمع در آن یکسان است . ج ، اهلون و اهالی و آها
خدالغتنامه دهخداخدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده اس
هارتلغتنامه دهخداهارت . (اِخ ) سالمون آلکساندر. نقاش انگلیسی که در سال 1806 م . در پلیمث متولد شد، و در سال 1881 در لندن درگذشت . در آغاز به مینیاتور دلبستگی پیدا کرد. سپس به سا