پاشیبلغتنامه دهخداپاشیب . (اِ مرکب ) نردبان و زینه پایه . (برهان ) : ساحت بستان سر او بام قدرش کز علوکاخ و فرواره فراز لامکان آورده انداز عمود صبح پاشیبی بر این بربسته اندوز بنات
پاشیتوآلغتنامه دهخداپاشیتوآ. (اِخ ) رودی در کشور پرو که از کردیلر شرقی در مغرب سرّودو پاسکو، سرچشمه گیرد و از میان سلسله جبال آندها گذرد و به مونتانا وارد شود و به اوکایالی فروریزد
پاشیدنلغتنامه دهخداپاشیدن . [ دَ ] (مص ) پراکندن . پریشیدن . افشاندن . نثار کردن . ریختن . برافشاندن . پاچیدن . (در تداول عوام ): آب بر کسی پاشیدن ؛ آب بر روی او افشاندن . تخم در
پاشیدنیلغتنامه دهخداپاشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) لایق پاشیدن . که درخور پاشیدن است . افشاندنی . پراکندنی . پریشیدنی . برافشاندنی .
پاشیبلغتنامه دهخداپاشیب . (اِ مرکب ) نردبان و زینه پایه . (برهان ) : ساحت بستان سر او بام قدرش کز علوکاخ و فرواره فراز لامکان آورده انداز عمود صبح پاشیبی بر این بربسته اندوز بنات
پاشیتوآلغتنامه دهخداپاشیتوآ. (اِخ ) رودی در کشور پرو که از کردیلر شرقی در مغرب سرّودو پاسکو، سرچشمه گیرد و از میان سلسله جبال آندها گذرد و به مونتانا وارد شود و به اوکایالی فروریزد
پاشیدنلغتنامه دهخداپاشیدن . [ دَ ] (مص ) پراکندن . پریشیدن . افشاندن . نثار کردن . ریختن . برافشاندن . پاچیدن . (در تداول عوام ): آب بر کسی پاشیدن ؛ آب بر روی او افشاندن . تخم در
پاشیدنیلغتنامه دهخداپاشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) لایق پاشیدن . که درخور پاشیدن است . افشاندنی . پراکندنی . پریشیدنی . برافشاندنی .