پاکوبانلغتنامه دهخداپاکوبان . (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال پاکوفتن . رقص کنان . در حال رقص کردن : چو در دستست رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
ناصیه کوبانلغتنامه دهخداناصیه کوبان . [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) سجده کنان . در حالت پیشانی به زمین سائیدن : پای کوبان بحرم رفتم و عیبم کردندبر در دیرمغان ناصیه کوبان رفتم .عرفی (ازآنندرا
کوبانیدنلغتنامه دهخداکوبانیدن . [ دَ ] (مص ) کوبیدن کنانیدن و کوبیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). دیگری رابه کوبیدن واداشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- پای کوبانیدن ؛ دیگری را وادا
کوبانلغتنامه دهخداکوبان . (نف ) کوبنده . || (ق ) در حال کوبیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر نیک محضر فرستاد کس در توبه کوبان که فریاد رس . سعدی .- کوبان کوبان ؛ در حال کوب
پایکوبلغتنامه دهخداپایکوب . (نف مرکب ) پای باز. رقاص . (دهار) (السامی ). بازیگر : یکی پایکوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز انده شکن . فردوسی .یکی [ از دختران ] چامه گوی و دگر چنگ زن
کشمیرزادلغتنامه دهخداکشمیرزاد. [ ک ِ ] (ص مرکب ) زاده ٔ کشمیر. (یادداشت مؤلف ). کشمیرزاده : همان پای کوبان کشمیرزادمعلق زن از رقص چون دیو باد.نظامی .