پایکارلغتنامه دهخداپایکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیشکار تحصیلدار. مردی باشد که چون تحصیلداربجائی آید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). || خدمتکار.پادو. چاکر. نوکر
پای کارلغتنامه دهخداپای کار. [ ی ِ ] (اِ مرکب ) جائی که مصالح فراهم آورده زیر عمارت انبار کنند. (غیاث اللغات ).
پایکاریلغتنامه دهخداپایکاری . (حامص مرکب ) خدمتکاری . پرستندگی . پادوی . شاگردی خدمت : و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد [ احمدبن عبدالصمد ] و گفت بنده غریب است میان این
پاکارلغتنامه دهخداپاکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پایکار. کسی را گویند که چون تحصیلداری بجای بیاید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). شخصی که در شهرها و ده ها جای مر
پایارلغتنامه دهخداپایار. (ص مرکب ، اِمرکب ) پار. عام ماضی . سنه ٔ ماضیه . عام اوّل . سال گذشته بیفاصله و پیش از این پیرار. (از فرهنگی خطی ).
پایدار آمدنلغتنامه دهخداپایدار آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پایدار ماندن : اگر روز ما پایدار آمدی جهان را بسی خواستار آمدی .فردوسی .
پایکاریلغتنامه دهخداپایکاری . (حامص مرکب ) خدمتکاری . پرستندگی . پادوی . شاگردی خدمت : و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد [ احمدبن عبدالصمد ] و گفت بنده غریب است میان این
ترتورلغتنامه دهخداترتور. [ ت ُ ] (ع اِ) پایکار و دامن بردار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جِلْواز. (تاج العروس ) (متن اللغة). || پیاده ٔ سلطان که بی وظیفه همراه باشد
پاکارلغتنامه دهخداپاکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پایکار. کسی را گویند که چون تحصیلداری بجای بیاید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). شخصی که در شهرها و ده ها جای مر
مدرهلغتنامه دهخدامدره . [ م ِ رَه ْ ] (ع ص ، اِ) رئیس و پایکار قوم . (منتهی الارب ). آنکه زبان قوم باشد. ج ، مداره . (مهذب الاسماء): مدره قوم ؛ سید آنان . (یادداشت مؤلف ). بزرگ