پایکلغتنامه دهخداپایک . [ ی َ ] (اِ مصغر) تصغیر پای . پای کوچک . و در کلمات مرکب مانند چار پایک و پنج پایک آید. || پیاده . (غیاث اللغات ).
پایکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پای کوچک.۲. (زیستشناسی) قسمتی از قارچ که کلاهک بر روی آن قرار دارد.
پایکstipeواژههای مصوب فرهنگستانپایۀ برگ که غالباً در مادگیبَر یا سرخسها یا پایۀ خاکرُستخزهایها (sporophyt of mosses) دیده میشود
پایکارلغتنامه دهخداپایکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیشکار تحصیلدار. مردی باشد که چون تحصیلداربجائی آید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). || خدمتکار.پادو. چاکر. نوکر
پایکاریلغتنامه دهخداپایکاری . (حامص مرکب ) خدمتکاری . پرستندگی . پادوی . شاگردی خدمت : و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد [ احمدبن عبدالصمد ] و گفت بنده غریب است میان این
پایکوبلغتنامه دهخداپایکوب . (نف مرکب ) پای باز. رقاص . (دهار) (السامی ). بازیگر : یکی پایکوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز انده شکن . فردوسی .یکی [ از دختران ] چامه گوی و دگر چنگ زن
پایکارلغتنامه دهخداپایکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیشکار تحصیلدار. مردی باشد که چون تحصیلداربجائی آید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). || خدمتکار.پادو. چاکر. نوکر
پایکاریلغتنامه دهخداپایکاری . (حامص مرکب ) خدمتکاری . پرستندگی . پادوی . شاگردی خدمت : و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد [ احمدبن عبدالصمد ] و گفت بنده غریب است میان این
پایکوبلغتنامه دهخداپایکوب . (نف مرکب ) پای باز. رقاص . (دهار) (السامی ). بازیگر : یکی پایکوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز انده شکن . فردوسی .یکی [ از دختران ] چامه گوی و دگر چنگ زن