پایه ورلغتنامه دهخداپایه ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] (ص مرکب ) بلندمرتبه . بلندرتبه . بلندمقام : که گفتم من این نامه ٔ پایه ورنکرد او بدین نامه ٔ من نظر.(از هجونامه ٔ مجعول بنام فردوسی نس
جایگهلغتنامه دهخداجایگه . [ گ َه ْ ](اِ مرکب ) جایگاه . جای . جا. مکان . محل : فرستاد هر سو بهر کشوری بیامد بهر جایگه لشکری . فردوسی .سیاوش بدانجایگه هم نماندسوی بلخ چون باد لشکر
انوریلغتنامه دهخداانوری . [ اَ وَ ] (اِخ ) علی بن محمدبن اسحاق ابیوردی ملقب به اوحدالدین . از شاعران نامی است . در نام وی و نام پدرش اختلاف است . محمد عوفی در تذکره ٔ لباب الالبا
معنیلغتنامه دهخدامعنی . [ م َ نا / م َ نی ی ] (ع اِ) هرچه قصد کرده شود از چیزی . (از منتهی الارب ). هرچیزی که شخص قصد می کند و مقصود. ج ، معانی . (ناظم الاطباء). قصدکرده شده . (
زمینلغتنامه دهخدازمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زر
تنلغتنامه دهخداتن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطباء). اوستا، تنو (جس