پایمردلغتنامه دهخداپایمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) شفیع. خواهشگر. شفاعت کننده . میانجی . واسطه : اما صاحب دیوان سوری را شفیع کرده اند [ ترکمانان سلجوقی ]تا پایمرد باشد. (تاریخ
پایمرددیکشنری فارسی به انگلیسیcaring, considerate, contributor, ministrant, persistent, Samaritan, succor, succour
پایمردفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. یاریدهنده؛ کمککننده؛ مددکار؛ دستیار؛ دستگیر: ◻︎ در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی: ۷۴۷).۲. شفیع؛ میانجی.
پایمردیلغتنامه دهخداپایمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) شفاعت : بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب باکالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی ). خواجه پایمردی کند و
پایمردیدیکشنری فارسی به انگلیسیassist, assistance, help, ministration, ministry, perseverance, persistence, relief, service, stewardship, succor, succour, support
پایمردیلغتنامه دهخداپایمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) شفاعت : بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب باکالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی ). خواجه پایمردی کند و