پایمالی کردنلغتنامه دهخداپایمالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درنگ کردن و تعلّل : چو دشمن دشمنی را کرد پیدانشاید نیز کردن پایمالی .ناصرخسرو.
پایماللغتنامه دهخداپایمال . (ن مف مرکب ) لگدکوب . پی خسته . مَدعوس . پی سپر. خراب . (غیاث اللغات ) نیست و نابود : سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال . اسدی .چه ک
لگدکوب کردنلغتنامه دهخدالگدکوب کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پایمال کردن . پیخستن . پی سپر کردن . لگدمال کردن : مروت نباشد از آزادگان لگدکوب کردن بر افتادگان .امیرخسرو.