پالاتینلغتنامه دهخداپالاتین . (اِخ ) (شاهزاده خانم ...) لقب [ شارلوت الیزابت باوِیر ] و [ آن دوگنزاک ] .
پاکوتاهلغتنامه دهخداپاکوتاه . (ص مرکب ) (در حیوانات ) آنها که پای کوتاه دارند چون گوسفند و گاو و جز آنها مقابل پابلند.
پاکالغتنامه دهخداپاکا. (اِخ ) کاردینال بارتلمی . مولد او بشهر بنوان در 1756م .1169/ هَ . ق . و وفات در 1843م .1257/ هَ . ق . وی وزیر پی ششم و حامی اقاذیمیای باستانشناسی روم بسال
پاکارلغتنامه دهخداپاکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پایکار. کسی را گویند که چون تحصیلداری بجای بیاید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). شخصی که در شهرها و ده ها جای مر
پاکانلغتنامه دهخداپاکان . (فرانسوی ، اِ) میوه خوردنی شبیه به زیتون که درخت آنرا پاکانیه گویند و آن درختی بزرگ است از فصیله ٔ ژوکلانداسه که در نقاط خنک و مرطوب مشرق اتازونی روید.
گاندیلغتنامه دهخداگاندی . (اِخ ) پیشوای هندوان و موجد استقلال هندوستان .موهندس کرم چند گاندی روزدوم اکتوبر 1869 م . در شهر پور بندر که یکی از توابع کاتیاوار واقع در ایالت غربی هن
پالاتینلغتنامه دهخداپالاتین . (اِخ ) (شاهزاده خانم ...) لقب [ شارلوت الیزابت باوِیر ] و [ آن دوگنزاک ] .
پاک ترلغتنامه دهخداپاک تر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ) اطهر. منزه تر، نظیف تر. پاکیزه تر. ازکی . اقدس . صافی تر: گردانید او را بپاکی فاضلتر قریش از روی حسب ... و پاکتر قریش از روی فرع . (
پاک تللغتنامه دهخداپاک تل . [ ت ُ ] (اِخ ) رودی خرد از آب راهه های هرمُس در لیدیا. و پاکتل شهر سارد را مشروب میساخت و گویند این آب راهه پرک های زر با خود می آورد و ثروت مشهور کرزو
پاک تنلغتنامه دهخداپاک تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) پاکیزه تن . پاک بدن . || پارسا. عفیف . مقابل . پاکجامه . ناپاکتن : چنان پاک تن بود و روشن روان که بودی بر او آشکارا نهان . دقیقی .چو